سيزيفِ من، سنگ بر دوش، پا بر سنگلاخ، در عبور از هزار راه بي هدف، خم شده از تحمل، گم شده در تنهايي، مدتها رفت، هر بار كه سنگ از قلّه فرو مي افتاد، سيزيفِ من، ايستاده بر همان آرمانهاي آغازين، سرخورده از رنج بي پايان، دلخوش به بودني گنگ، ديگرباره از آغاز، سنگ بر دوش ميكشيد.
و آن سيزيفِ من، در يك از ظهر گذشته ي پائيزي، به درك واصل شد، نفرين خدايان، باطل شد.
سيزيف در آن تناسخ گنگ، عاقبت، پيش از آنكه سنگ از كوه انداخته شود، خود را از اوج، فرو انداخت.
مسئله اين بود: حرفي براي گفتن، راهي براي رفتن و چيزي براي داشتن، نمانده بود.
حالا يا سيزيفِ من كم بود، يا سيزيفِ من كم آورده بود، هرچه بود، ديگر سيزيفِ من گم شده بود، تمام شده بود.
براي اين رهايي، نيازي به معجزه نبود.
يه آه، يه خداحافظ، خالي شدم از رويا ......
متلاشي شده بودم، اما در تناسخي ديگر به سرزمين مشرق آمده بودم و ابراهيم، مرا به جهان بازگرداند.
ايرانويچ است اينجا، عدن است يا Netherland، نميدانم، هر چه هست، نيازمند آن بودم.
رها شده اي در يك سرخوشي كامل شده ام، آدمي در بهشت، دست حوا در دستانم، دلخوشي بي پايان، سرود شوق بر لب، اگر چه تن رنجور اما در دل، وجب به وجب، اميد ميكارم.
پ ن :
1. بعضی از آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید و بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت.
2. بوسههایت انار را میترکاند
نفسهایت سیب را میرساند
آغوشت ابر را میباراند
پاییز ترینی تو!
www.Rayehe-Reyhan.Blogfa.com & www.TakTemp.ir & www.j28.ir
