غبار گرفته بود، خشک گشته بود، روان شد، پالوده گشت، نوشتن را میگویم
روزی روزگاری در شرق، در کرانه ای که هر صبح، خورشید در پیشگاه قِدمت و عظمتش از ورای دوردست ها با خضوع قامت راست میکند، مردمانی ازجنس غروری کهنه از خواب دوشینه برمیخیزند و خمیازه ی نفرت آغاز یک روز پر نخوت دیگر را به زمین و زمان دهن دره میکردند، چیزی گم در گوشه ی پنهان ذهن به یاد می آورند و غرولندکنان از کلافگی پرت و پلا میگویند. خروس خوان تا پاس سگ در حجم بی منتهای تکرار مکرر میشوند و دست آخر بی میل در انتظار غروب خورشید زمان صرف میکنند و دست آخرتر شب که فرا میرسد، در خزان روزهایشان آه میکشند. بدین منوال گورستانیست از آنچه هست.
اینگونه بودم.
در آن لحظه ی نخواستن، که گنگ از هیچ بودم، غروب بود و در انتظار، بی انتظار، زمان صرف میکردم، آسمان شکافت و در پلکان عبور از میان غبار آلوده به پوچی، دختری در لحظه ام زاده شد.
خرامان، چون غزالی رها از ذهنیتِ کمند، بر سر تاجی از پر سیاه، بر لب، خنده ی مستانه، و در چشمانش، چه میتوانم بگویم، آن نمیدانم چه ای در میان گوی بلورین چشمانش درخشیدن داشت که نتوانستم بیش از اندکی تابِ تلاقی نگاه را برتابم.
شعف در آمدن اش، شادمانی در همراهی اش و عشق، آه از این عشق در خواستن اش، در همان اندکِ آغازین، همان ده دقیقه ای که بر من قرنی گذشت، با من آن کرد که با شیخ صنعا کرد.
قطره اي بود، در گنگي ممتد هزاران، در خيل ابر متراكم، بي هدف، بي اميد، بي ايستا در چنگ باد، رها، در عرياني هر نسيم، گم، تا آنشب كه عمق درياي تو ديد، از فراز درياي وجودت كه ميگذشت، اتفاقي بود، خواستنت در او متولد شد، احساس پيوستن به تو از او گذر كرد، سرشار شوق ديدن تو شد، آبي و بي انتها ديده شدي، بدين منوال در انديشه ي پيوستن به تو بود تا در ابتداي اولين كوه، زنجير هزاران رها كرد، از آسمان فرو غلطيد، به صخره برخورد، در دل جويبار سُريد، در اين ميان گاهي راه دريا گم شد، هر بار، عشق رسيدن به تو جوانه ي تازه اي زد تا به رود وارد شد، مسير سرنوشت را تا تو، در آغوش امن تو، برگزيد.
مسیر رود زندگی ام تا دریای وسيع عظمت تو را، سراسيمه از شعف، یک نفس، بی ایستا، مداوم و پر اميد، از میان گهواره ي دشتها و در گذر از برزخ صخره ها، محو در روياي شكوه تو مي آيم، تا در لحظه ي رسيدن، قطره اي از هزاران، در آغوش امن تو، باشم
هر نفس آواز عشق ميرسد از چپ و راست
مابه فلک ميرويم عزم تماشا که راست
بانو، آغاز کردی مرا، در آنسوی حذف شده زندگانی، در ختم آنچه بگذشت و در ابتدای آنچه می آغازد.
بیش از آنچه اینجا پس از این خواهم نوشت، رها از آنچه در گذشته نوشته ام، دوستت خواهم داشت.
مستم و تو مست ز من، سهو و خطا جست ز من
من نرسم لیک بدان، هم تو رسانم که تویی
پ ن :
1. .260 دوستت دارم
2. هر زن یک پروژهی تحقیقاتی پیچیدهست... فقط کافیه یک قدم اشتباه برداری تا برای همیشه مسیرت رو گم کنی.
3. به آغوش من بیا
بگذار حافظه ی ابدی ام
پر شود
از خاطره ی بوسههای گرمِ تو
همیشه ذکرِ عاشقترینهای دنیا همین است
مردِ بی عشق مثلِ زمینِ بی خاطره است
سرد و بی حاصل
www.Rayehe-Reyhan.Blogfa.com & www.TakTemp.ir & www.j28.ir
