سراسر نور است.
جهانِ مشوّش سکوت به زوال میگراید، آنسوی هستی پدیدار می شود، وعده صابرین محقق می گردد.
جهانِ واژه از نو در جغرافیایی تازه زائیده می شود.
شادی به آسمان معراج می کند.
حرف ها به تکثیر دمادم مشغول می شوند و گفتگو پدید می آید.
زبان به چرخش مشغول می شود و صدا به گوش می آید.
گوش به لرزه در می آید و تأمل به تفکر مبدل می شود.
چشم ها به دیدن دوباره گرم می شوند و زیبایی با شرم پاسخ داده می شود.
دست ها به لامسه مجهز می شوند و احاطه ابعاد دیگری، آغاز می شود.
لب ها به بزاق لذت آغشته می شوند و جاذبه آفریده می شود.
تو آمده ای،
و اهمیت هر چیزی در نگاه من با معیار تو، پیمانه می شود.
و عظمت هر کسی در رفتار من با مقیاس تو، مقایسه می شود.
و خواستن در یافتن تو به پایان خویش می انجامد.
و داشتن با وجود تو به آغاز خویش می رسد.
و ماندن با حضور تو به ابدیت خویش می پیوندد.
.....
وقتی به اینجا میرسم، همیشه کسی تکانم میدهد،
همیشه در تاریکی از خواب برمیخیزم،
جهان از رویا تهی شده است.
تو رفته ای،
ترس به خویش فرصت نزول می دهد.
غم به زمین هبوط می کند.
و سکوت به ابزار تشویش، به جهان بازمی گردد.
این لحظه بیقراریه
اون باید سرش رو یه کم بیاره پائین تر، تا بهش یه شانسی بده که بیاد نزدیکتر.
اما اون نمیتونه، به خاطر اینکه جرأتش رو نداره.
اون برمیگرده و میره
من در آغوشم هستم
من خود را در آغوش گرفته ام
نه چندان صمیمی اما وفادار
هیچ کجا امن نیست، نه گوش تو و نه دل من.
سکوت باید کرد وقتی نمیشود و نمیگذارد که زبان به خواستنش گشوده شود.
باور دارم جهان آنقدرها جهان تنگ و مبهم، تیره و تار نیست که نشود من، پنهان دوستت بدارد.
تا اطلاع ثانوی هیچ طرحی برای این طرز زندگی نخواهم نوشت. انتظار ندارم با تو باشم، فقط شاید شانس خودم رو برگردونم.
پ.ن:
۱)شاید یه روز گذشته ات رو کنار بذاری، اگه اینکار رو کردی، دنبال من بگرد.
۲) چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟
۳) اگر خدا هم مثل تو بود اصلاً کریسمسی بوجود نمیومد، اون به کلیسا نرفت، اون به سراغ مریم رفت و مسیح متولد شد ...... زوربای یونانی
۴) وسیع باش و تنها، سر به زیر و سخت
....
به کدام مذهب است این
به کدام ملت است این
که کُشند عاشقی را
که تو عاشقم، چرایی؟
جامعه ما اینک شگرفترین تحولات را تجربه میکند؛ بعد از حوادثی که چند ماه گذشته به خود دید کیست که بتواند این حقیقت را انکار کند؟ ماهیت دقیق این دگرگونی چیست؟ این بزرگترین سوال برای ما و برای مخالفان ماست. آنان نیز اگر بدانند که چه رویداد عظیم و مبارکی در راه است، کلاهخودها و چوبدستیهایشان را کنار میگذارند و به دنبال ابزارهایی برای پرستاری از این گیاه پاک که در خاک ما جوانه زده است میروند
میرحسین موسوی به مناسبت سالروز ۱۶ آذر بیانیه ای صادر کرد. به گزارش “کلمه” متن کامل بیانیه به شرح زیر است:
برگرفته از کلمه
ادامه مطلب
هفت لحظه مانده به پایان تاریخ یک زندگی، هفت لحظه تا مرگ یک انسان، زمانیست که همه ما تمام حوادث زندگی خود را مرور می کنیم. تصاویری از سرگذشت ما، اسلایدوار از برابر چشمان ما می گذرد و در پایان همه با آهی سرد متمایل به حسرت، میمیریم.
وقتی که سرباز بودم، رُبوط جایی بود که سرتاسر کیلومترها اطرافش را از مین پوشانده بودند، غروب، بچه های رادار روی موج سفید، خبر دادند که بازدید فرمانده فردا در مرز آغاز میشود. من در یکی از موقعیت های اطراف پرسه می زدم و تا ربوط ۲۰ کیلومتر راه بود. بی خبر رفته بودم و باید فردا سر پُست می بودم. راه افتادم، دو ساعتی که راه رفتم، باران نم نم شروع شد، ادامه دادم، بارش که تندتر شد، تشخیص جاده ممکن نبود، محل جاده خاکی را باران شسته بود و مین ها به جاده غلطیده بودند. نه راه پس داشتم و نه راه پیش، مجبور شدم تا صبح زیر باران در میان آنها چُمباتمه بزنم، نشسته بودم کوله ام را روی سَرَم کشیده بودم تا کمر، دستهایم را با فانوسقه به دور پاهایم بسته بودم که اگر خوابم برد، از حالت جنین خارج نشوم، مبادا کِش بیایم و اعضای بدنم به مین ها بخورد اگرچه تا صبح بیدار ماندم، ترسیده بودم، تمام خوبی ها و بدی های عمرم، تمام زندگی ام از برابر دیدگانم میگذشت، تصمیم گرفتم درباره حوادث زندگی ام قضاوت کنم، تا صبح، بارها دلم برای خودم گرفت و گاهی از خودم متنفر میشدم. صبح فردا مین کوب بچه های تفحص، به کابوس های در بیداری من پایان داد.
امشب،
تمام شخصیتم را به لجن کشیدی،
تمام زندگی ام از برابر دیدگانم گذشت،
فرصت نداشتم آهی سرد متمایل به حسرت بکشم و شاید صبح فردا کسی نخواهد آمد که مرا نجات دهد.
تا به حال کسی اینگونه بی پروا نداشته ام، به احترام، برای بار دیگر خود را به قضاوت نشسته ام، چیز تازه ای، حس دیگری، آنچه منتظرش بودم. هر آنچه می خواستم.
این رو بهت مدیونم،
مرا از تو چاره نیست، مهراوه.
پ.ن:
۱) خواستنت، حق محفوظ در زندگی شخصی من است. اوهوووووم؟
۲) از خانه که بیرون بزنم، چشمی غمگین بدرقه ام نمی کند، مهربانی هایت را کم دارم.
۳) اجدادم، تسبیح گردان سلامتی شمایند.
۴) لعنت به Wong Kar Wai وIn the Mood for Love و دیالوگش: خاطرات، قطرات اشکند.
۵) متنفرم از اینکه کسی به خاطر من از آرزوهایش دست بکشد.
.....
مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
شاید این همیشه غایب تو باشی
What a Wonderful World
چه دنیای شگفت انگیزیست
(Louise Armstrong)

What a Wonderful World را دانلود کنید
ادامه مطلب
Le moment de visite est prés
Encore une fois je suis fou et ivre
Encore une fois ma main secoue et aussi mon cœur
Encore une fois il semble que je suis dans un autre monde
Rasoir! N’érafle pas mon visage négligemment
Vent! Ne désords pas mes cheveux
Mon cœur! Ne m’embrasse pas
Toi qui est ivre sans boire
Le moment de visite est prés
العاقبه للمتقین
این اولین چیزیه که پس از یک شب با لحظات دوستداشتنی کاملاً WOW از ذهنم گذشت، همین دو کلمه، باز امشب من و تو، کاملاً دور از انتظار، هنوز در دو جغرافیای متفاوت با این تفاوت که از آسمانِ تو به زمینِ من، تحتِ بالِ مدارات مدولاسیون با زوایای مولتی پلکس شده، سیگنال آمد.
جهان تازه می شود.
کوتاه و برای همیشه می گویم:
نمیتوانم همیشه بهشتی از شادی باشم که بهشتِ بی رنج، جای کسل کننده ایست، اما میتوانم به نام خانواده قسم بخورم که اعتقاد دارم که همیشه میان جدایی، نه من، نه تو، این عشق است که تنها می ماند و این تنها ترس من است.
میخواستم که میتوانستم که میگفتم:
امشب
من در دوردستترین جای جهان ایستادهام؛
کنار تو
پ.ن:
1) از حضورت خالی ام و از یادت سرشار
2) این که نمی شود من دمادم دلم تنگ شود، تو مداوم دلت سنگ شود. وقتی فاصله ها، مرا می کُشند
3) که یکی میگوید: با خاطرت هم عاشقی میکنم!!! اصلاً تابلو نبود
.....
مزه سیب نه در خود سیب است و نه در دهان کسی که آنرا می جود
مزه حاصل رابطه است، پیوند میان این دو
بورخس
دلم هوس کرد چیزی بنویسم اما به شدت سردرگم شد.
توی زندگی همه مردها، سه زن وجود داره که بودنشون همیشگیه و هیچوقت فراموش نمی شن، مادر، اولین دختری که عاشقش میشن و همسری که بعدها باهاش زندگی میکنن. این وسطا بقیه بیخودی چشم انتظارند.
سرنوشت منتظر ما نمیمونه، نه میشه با سرگرمی های مبتذل حواسش رو پرت کرد و نه میشه پیش پاش ضجه و لابه کرد، اون، بیخیاله رحم و مُروتِ، سرنوشت به سوی ما می آید چونان مردی مست، با شمشیری آهیخته در دست. وقتی به سرنوشت خودم فکر میکنم، یادِ اون مرد آسیای دور میوفتم که خواب پروانه دید و وقتی از خواب بیدار شد، نمی دونست خواب پروانه دیده یا پروانه ایهِ که خواب دیده. گیج میشم بین این حماقت که سرنوشتم توی دستای خودمه یا این سرنوشته که من رو توی دستاش گرفته.
حرف درست اینه که تو فقط باید آدم درست رو در حالت درست پیدا کنی چون قسمت بزرگی از زندگی فقط شانسه. در عشق تو نباید بمونی تا انتخاب بشی، چون عشق یه موضوع تنظیم وقته، هر وقت شک داشتی یعنی انجامش بده، همین. در کار هم همینطوره، باید زمان درست رو برای دیدن آدم درست پیدا کنی.
مثلاً عشق:
خوب اگر من در اون شب، کار درست رو انجام نمی دادم و یکراست و پی در پی از عشق میگفتم، الان در جغرافیای متفاوت خودم، اینقدر حال عشقولانه ام، افتضاح و دوستداشتنی نبود. البته واسه من مهمه که یادکرد مفتضحی از خودم به جا نذاشتم (یاد سُرفه هات افتادم) که خاطر فریبایی رو مکدّر کرده باشم و مهمتر اینکه من یه عشق کوچولو اما طولانی میخواستم و شانس آوردم که الان دارمش و نگه میدارمش، تنها.
مثلا کار:
خوب من اگر اون پنجشنبه تا غروب با رئیس تربیت بدنی این شهر از هر دری گفتگو نمی کردم، نمیتونستم جلوی چشمش، خونسردانه، متن قراردادی که دو هفته روی میزش بوده رو عوض کنم و قیمتش رو سه برابر کنم. من توی وقتِ دُرست، با آدم درست بودم و مهمتر اینکه شانس آوردم که مانیتورکامپیوترش خراب شده بود و برحسب اتفاق، سهواً درستش کردم.
پ.ن:
1) وقتی سوالی نیست، جوابی هم وجود نداره.
2) حرفه همه زن ها، زن بودنه، بقول آل پاچینو: خدا برای خلقت زن، باید یه نابغه باشه
(3لعنت به Kim Ki Duk و همه فیلم هاش بخصوص Bad Guy
4) کلی زحمت کشیدم که در دسترس نباشم و یادت هست که تمام شده، پس بی خیال
.....
سرزميني وجود دارد که مردم آنرا از روي ترانه ها مي شناسند
مردان و زناني در آنجا زندگي مي کنند که راه آنجا را يافته اند و هيچ گاه دوباره ديده نشده اند
در آن سرزمين نيستي و زوال وجود ندارد. در آنجا درد و افسردگي شناخته شده نيست
نفرت و گرسنگي معنا ندارد، همه با آرامش با هم زندگي مي کنند
همه با فراغ بال و بدون زحمت خيلي چيزها به دست مي آورند
حيف که در آنجا به خاطر نبودن غم، خوشي هم وجود ندارد
برباد رفته - مارگارت ميچل
www.Rayehe-Reyhan.Blogfa.com & www.TakTemp.ir & www.j28.ir
