هفت لحظه مانده به پایان تاریخ یک زندگی، هفت لحظه تا مرگ یک انسان، زمانیست که همه ما تمام حوادث زندگی خود را مرور می کنیم. تصاویری از سرگذشت ما، اسلایدوار از برابر چشمان ما می گذرد و در پایان همه با آهی سرد متمایل به حسرت، میمیریم.
وقتی که سرباز بودم، رُبوط جایی بود که سرتاسر کیلومترها اطرافش را از مین پوشانده بودند، غروب، بچه های رادار روی موج سفید، خبر دادند که بازدید فرمانده فردا در مرز آغاز میشود. من در یکی از موقعیت های اطراف پرسه می زدم و تا ربوط ۲۰ کیلومتر راه بود. بی خبر رفته بودم و باید فردا سر پُست می بودم. راه افتادم، دو ساعتی که راه رفتم، باران نم نم شروع شد، ادامه دادم، بارش که تندتر شد، تشخیص جاده ممکن نبود، محل جاده خاکی را باران شسته بود و مین ها به جاده غلطیده بودند. نه راه پس داشتم و نه راه پیش، مجبور شدم تا صبح زیر باران در میان آنها چُمباتمه بزنم، نشسته بودم کوله ام را روی سَرَم کشیده بودم تا کمر، دستهایم را با فانوسقه به دور پاهایم بسته بودم که اگر خوابم برد، از حالت جنین خارج نشوم، مبادا کِش بیایم و اعضای بدنم به مین ها بخورد اگرچه تا صبح بیدار ماندم، ترسیده بودم، تمام خوبی ها و بدی های عمرم، تمام زندگی ام از برابر دیدگانم میگذشت، تصمیم گرفتم درباره حوادث زندگی ام قضاوت کنم، تا صبح، بارها دلم برای خودم گرفت و گاهی از خودم متنفر میشدم. صبح فردا مین کوب بچه های تفحص، به کابوس های در بیداری من پایان داد.
امشب،
تمام شخصیتم را به لجن کشیدی،
تمام زندگی ام از برابر دیدگانم گذشت،
فرصت نداشتم آهی سرد متمایل به حسرت بکشم و شاید صبح فردا کسی نخواهد آمد که مرا نجات دهد.
تا به حال کسی اینگونه بی پروا نداشته ام، به احترام، برای بار دیگر خود را به قضاوت نشسته ام، چیز تازه ای، حس دیگری، آنچه منتظرش بودم. هر آنچه می خواستم.
این رو بهت مدیونم،
مرا از تو چاره نیست، مهراوه.
پ.ن:
۱) خواستنت، حق محفوظ در زندگی شخصی من است. اوهوووووم؟
۲) از خانه که بیرون بزنم، چشمی غمگین بدرقه ام نمی کند، مهربانی هایت را کم دارم.
۳) اجدادم، تسبیح گردان سلامتی شمایند.
۴) لعنت به Wong Kar Wai وIn the Mood for Love و دیالوگش: خاطرات، قطرات اشکند.
۵) متنفرم از اینکه کسی به خاطر من از آرزوهایش دست بکشد.
.....
مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
شاید این همیشه غایب تو باشی
www.Rayehe-Reyhan.Blogfa.com & www.TakTemp.ir & www.j28.ir
