این روزهای لعنتی در پی آن شبهای بیخوابی، فرسوده ام میکند.
گذر این روزها مرا میترساند.
کهن ترین رشته کوه های فاصله، در میان دشت ها رشد میکند و سربه فلک کشیده تر میشوند.
تمام تلاشها، یکسان به بیراهه منتهی میشوند.
شرنگ به جان نیوشانده میشود.
یار در جستجوی خلوت خویش است.
این خانه برای یار، آسوده نیست. آسان نیست، دلخواه نیست، توأمانِ آسایش نیست.
از آتش خواستنش، گُله ای بیش نمانده است.
چیزی در من زبانه میکشد.
یار به رفتن، عادت کرده است.
اضطراب، به گریبان آرامشم، چنگ انداخته است.
خدا، کجای این نبرد ایستاده است؟
سردی این همه برف را
گرمی کدام بوسه ات جبران می کند؟
جسارت زمستان را چگونه ببخشم
وقتی این گونه رخنه کرده است، در باور روز هایم؟
بیچاره بهارم
که دست به دست
آواره شد به جست و جوی آغوشت
و تو حتی
در خواب هایم هم پیدایت نمی شود
........
پ ن:
۱) دنیا پر از تضاد است. درحالیکه در گوشه ای به اوج خوشبختی میرسی، در پایان راه جهنم انتظارت را میکشد
www.Rayehe-Reyhan.Blogfa.com & www.TakTemp.ir & www.j28.ir
